روز پنجم در دانشکده هنر های زیبای دانشگاه کابل


دیروز نتوانستم گزارشم را در وبلاک درج کنم امروز با دو روز گزارش در خدمت هستم .
البته قابل یاد اوریست که ان عده عزیزانی که خواسته باشند روز های قبل را مطالعه کنند میتوانند از بایگانی وب انرا بدست بیاورند .

روز خوبی بود هوای بهاری ، اسمان صاف وخالاصه همه چیز زیبا بود من هم وقتی داخل دانشگاه شدم و با نشان دادن کارت دانشجویی ام به نیرو های امنیتی دانشگاه ( از دروازه جنوبی دانشگاه ) بطرف دانشکده رفتم . امروز ما در کتاب خانه درس داشتیم و این که چرا ؟درروز های گذشته برایتان شرح داده بودم از مقبره سید جمال الدین که گذشتم چشمم به دیوار سیمی خوردکه در انطرفتر مقبره ساخته شده بود.راهم را کج کرده بطرف دیوار تازه ساخته شده رفتم البته شاید دیر وقتی شده بود که ساخته شده بود ولی من تازه انرا میدیدم . وقتی رسیدم دیدم دیوار سیمییرا ساخته اند به بلندای یک و نیم متر ارتفاع و دور تا دور یک اراضی بزرگی که از دیوار جنوبی دانشگاه شروع تا به نزدیکی گدام چوکی و میز های خراب ( اگر عزیزان رفته باشند عقب دانشکده وترنری یک گلخانه بود که در این اواخر انرا از میزو چوکی های خراب پر ساخته اند و دور تا دور انرا با تخته های اهنچادر احاطه کرده اند ) و از طرف شرق از دیوار وزارت تحصیلات عالی تا به چند متری مقبره سید جمال الدین .
برایم جالب بود ، چون تمام درختان این محدوده را زده بوند و نقریبآ یک سوم محیط سبز دانشگاه را به یک میدان بزرگ تبدیل کرد بودند . در اول فکرکردم شاید اینجا هم کدام ساختمان برای دانشگاه میسازند و بسیار ناراحت شدم ولی در حین نگاه کردن و قدم زدن چشمم به دودرختی افتادکه از اهنچادر ساخته شدن بود مانند یک بل بورد درختی ، به نزدیکی ان رسیدم دیدم این دو درخت اهنین به هم متصل شده با رنگ سبز و در هر درخت کلماتی هم نوشته شده در درخت اول که نظر به درخت دوم اولتر و بزگتر بود نوشته بودند " باغ نباتی " و در درخت دوم ان نوشته بود " دنباتی بن " فهمیدم چرا دوتا درخت ساخته بخاطر دو زبان که اگر کسی زبان دیگری را نفهمید با زبان خود بفهمد که اینجا باغ نباتات است . در درخت اول نقشه نهایی باغ را هم نقاشی کرده بودند . در یک طرف ان کرد های نباتات مانند مزرعه دهاقین که بخاطر سبزیجاتی مانند گندنه ، پالک ، مولی سرخک ، ونیش پیاز میسازند ساخته شده بود با خودم گفتم چقدر خوب میبود اگر خانه ما در نزدیکی دانشگاه می بود و در وقت نان چاشت از این سبزی ها استفاده می کردم خوب حالا که نیست ، نوش جان دیگران . و در طرف دیگر ان یک جای را در نظر گرفته بودند که من نفهمید این بخاطر چیست چون مانند استگاه ملی بس ها ساخته شده بود به این تغیر که در استگاه ها یک سایه بان به اندازه ده الی دوازده متر ولی این سایبان طولانیتر از یک استگاه است با همان سایبان فلزی که سرانرا از اهنچادر ها پوشانده بودند و یک راه روی باریک و به درازای تقریبآ 100 الی 150 متر و بخاطر طویلی ان بعد از یک مقدار طویلی این راه روی یا استگاه موتر مایل شده بود و به زاویه 70درجه تغیر شکل داده و در دیگر اطراف ان هم یک چند تک درخت و خلاص .

من هم قدم زنان با موازی دیوار سیمی که قبلآ هم این دیوار سیمی را در پیش روی وزارت دفاع ملی و قصرریاست جمهوری و دیگروزارت خانه ها و موسسات خارجی که از ان خریته های سمنتی پر از سمنت و ریگ را با ان بسته بودند دیده بودم بطرف کتاب خانه رفتم .

وقتی به صنف رسیدم باز همان تایپ بود و همان چپترنویسی من هم با ورودم به دفتر ، صنف ، کتابخانه ، هرچه نام بدهم درست است مشغول تایپ شدم و چند تا شعر را از یک مجله که در باره احمد شاه مسعود بود تایپ کردم
تا ساعت 6 شام همانجا بودم امروز هم غیر حاظر داشتیم فقط چهار تن از صنفی هایم به شمول من امده بودند .
ساعت 6 با اجازه استاد از انجا ( کتابخانه ، دفتر، صنف ) خارج شدم و یکه راست بطرف خانه رفتم .
تا این که فردای دیگری را اغاز کنم و باز باشما درمیان بگذارم پس تا فردای دیگر خدا حافظ همه شما

نظرات

  1. سلام
    امیدوارم خوب باشید.
    نوشتن نظر در وبلاگتان پروسه سختی دارد.
    آسانترش کنید بهتره.
    زنده باشید.

    پاسخحذف
  2. سلام آقای محبی
    من لیما هستم.یک مهاجر افغانستان در ایران که هیچ کاغذی بعنوان شناسنامه یا کارت اقامت ندارم. اولین بار است که با اینترنت کار میکنم.
    من عاشق بازیگری تیاتر هستم. با معلمم داشتیم می گشتیم که ببینیم که آیادر افغانستان می توانم درس بازیگری بخوانم یا نه. به نوشته شما برخوردیم و خواندیم و بسیار خوشمان آمد.
    من با کمک معلمم دارم اینترنت یاد میگیرم و یک ایمیل باز خواهم کرد تا بتوانم آدرس را به شما بدهم و شما هم لطف کنید از حال و هوای دانشکده هنرهای زیبا و اینکه من چگونه میتوانم به این دانشکده راه پیدا کنم به من اطلاعات بدهید.
    فعلا ممنون. خیلی خوبست که شما وبلاگ دارید. دلم می خواهد من هم یک روزی وبلا گ داشته باشم. به امید آن روز

    پاسخحذف

ارسال یک نظر