یک روز دیگر در راه دانشگاه :

مقبره سید جمال الدین افغان در داخل دانشگاه
از شروع درس امسال امروز اولین روزی بود که مضمون روان شناسی خواندیم . تا بحال نه استاد ما مشخص بود و نه ما او را دیده بودیم . در اولین روز درسی بعد از معرفی استاد و شاگردان استاد شروع به تدریس کرد و در همین روز اول فکر کردم تمام این روز های از دست رفته این مضمون را استاد در ضرف یک روز جبران کرد . مضمون روان شناسی یک مضمون دلچسپ است و من هم مانند دیگران بیشتر این مضمون را دوست دارد . چرا که در باره خصوصیات فردی هر شخص است و هر مطلبی که در باره شخصیت انسان معلومات دهد بنظر من جالب است و ما هستیم که همیشه در کوشش پیدا کردن شناخت خود هستیم و در این مضمون ما را از امراضی که به ان از نظر روان شناسان مبتلا هسیتم اگاه می سازد . وقتی ما به قوانین این علم توجه می کنیم میبینیم که ما چقدر از سلامتی روانی دور مانده ایم . و تا چه اندازه هم به مرض ( عقاید ) خود اعتقاد داریم .

استاد در اول طبق معمول راجع به علم روان شناسی صحبت کرد که از کدام سال های این علم مورد توجه دانشمندان قرار داشت و تا سال 1879 م با علم فلسفه یکجا بود و بعد از ان مستقلانه یک علم تازه شناخته شده و به گفته استاد جوانترین علم است.

همچنین در تعریف این علم مباحثی را لکچر داد تا به تعریف اصلی ان رسید . جالب و تازگی که این استاد و مضمون برایم داشت این بود که در دیگر مضامین ، استاد در اول تعریفی به همان موضوع میدهد و بعد روی معلومات و داشته های ان بحث میکند . اما امروز استاد از جای دیگری شروع کرد در اول تقربآ تمام جوانت این علم را تشریح و بعد به تعریف ان پرداخت .

امروز ما تا ساعت 20 : 6 شام در صنف بویم و درس میخواندیم وقتی از صنف خارج شدیم هوا رو به تاریکی میرفت و با ران ، وای باران که تقربآ بیشتر از بیست روز است که متواتر میبارد و در بین این مدت فقط سه الا چهار روز شده که نیمه افتابی باشد ولی باز هم یا در اول روز باران باریده یا در اخر روز . و امروز هم باران ، وقتی ما از دانشکده ( جوار دانشکده طب و شفاخانه علی اباد ) بیرون شدیم باران به شدت میبارید .

از دانشکده موءقتی خارج شدیم و من با صنفی هایم خداحافظی کردم و وارد دانشگاه مرکزی شدم چون راهم را کوتاهتر می سازد باید دانشگاه را از شمال تا جنوب قطع کنم تا به جاده سه حوت ( دهمزنگ الی کوته سنگی ) برسم بعد از عبور از سرک وارد سرک شدم که در یک سو دارالمعلیمن سیدجمال الدین افغان و از سوی دیگر لیسه ابن سینا است وارد جاده شدم واه چی بارشی همراه با باد که چتری مرا به هر سو کچ میکرد .

تازه چند قدمی نرفته بودم که متوجه شدم جویچه های جاده از اب پر شده و اب به وسط جاده امده و با عبور موتر ها به هر سو پاشیده می شود . گفتم باید از پیاده رو بروم وقتی به پیاده رو رفتم دیدم از بس لای (گل) است نمی شود یک قدم پیش رفت ، ناچار دوباره به جاده امدم .

موتر ها از هر دو طرف در رفت و امد بودند و هر کدام شان وقتی به من میرسیدند منهم با حرکاتی انها را متوجه میساختم که اب است و باید کمی اهسته تر بروند و انها هم متوجه می شدند و اهسته از کنارم عبور میکردم با خودم فکر می کردم راستی که جنگ و صلح چقدر در فرهنگ تاثیر دارد به یاد زمان های افتادم که موتر های مجاهدین تا چه اندازه با سرعت از پیش مان عبور می کرد و هیچ قدرتی نبود تا به انها بگوید " برادر یک هم اهسته تر " تقریبآ جاده ابی را فتح کرده بودم و در همین خیالات بودم که با عبور یک موتر از کنارم مرا به خود اورد تمام لباس هایم را تر کرد انقدر با سرعت عبور کرد که هر قدر اب در زیر تایر موترش بود بسوی من پاشید و مرا از سر تا به پا غرق در اب کرد .و من هم با چند ضربه ناسزا از عقبش او را وداع گفتم .

وای چه قدر اب سر بود ، واین را وقتی حس کردم که از لباس هایم به بدنم رسید . در حالی که گاه به لباس هایم و گاه به پیش روی میدیدم و لنگ و لنگان راه میرفتم و پای که به سمت موتر بود و غرق اب از زانو کچ نمی شد برایم راه رفتن را سخت تر ساخته بود.

با خودم فکر کردم حیف ان قدر موتر های که بخاطر من اهسته از کنارم عبور کردند و وقت شان را ضایع ساختن.

خوشحال بودم از این که در تاریکی شب نمیشد فهمید که لباس من در اصل چی رنگی داشت و حالی چی رنگی را گرفته است .
با تمام زحمت خودم را به خانه رساندم و......
تا فردا منتظرم ..............

نظرات

  1. سلام بر شما
    این عکس زیبا مقبره ی سید جمال الدین اسد آبادی است؟ آیا می توانید عکس و تفصیل بیشتری درباره ی چگونگی رسیدن پیکر او به کابل برای ام بفرستید؟ امروز سال مرگ سید جمال است.

    با مهر؛ مهدی
    mahdiran80@yahoo.com

    پاسخحذف

ارسال یک نظر