پا

پشت کامپیوتر سایه شده ام . چشمانم پروانه وار میچرخد تا ترا در لابلای رنگ ها بیابم . تو هستی و عطر انگشتانت مرا صدا می زند . نزدیک شهر خیالم میرسی ،فقط نقش پاهاست که می ماند ، اما در این دنیا دیگر نقشی نیست که ثابت باشد . شراب چشمانم منتظر ازادیست . منتظرم ، منتظر سیاهی منتظر تاریکی . دستانم میرقصند تا شاید نقشی از گم شده اش را باز سازد . با تمام تاریکی هایم باز منتظر شبم . شب را دوست دارم با تمام وجودم تنها شب است که مرا در اغوشش می کشد و دیگر نقشی از من باقی نمی ماند . شب تاریک ، شب من ، من شب را نه بخاطر ستارگانش ، نه بخاطر تنهایی اش بلکه بخاطر همرنگی اش دوست دارم . شب روشن شب من نیست ، شب کم رنگ شب من نیست شب هر رنگ شب من نیست ، شب من شب پررنگ است . کم کم به شبم نزدیک می شوم ، رنگ ها کم کم رنگ حقیقی خود را باز پس می گریرند . من در خودم کم کم غرق می شوم انگشتانم تحت تاسیر تو درامده و میلرزند . من پررنگ شده ام من به تو رسیدم تو امدی و مرا در خود غرق کردی دیگر رنگی نیست به جز حقیقت

نظرات