شب اول

شرایط خراب است ، وضع خراب است ، کار نیست ، بار نیست و ...




این جمله ها شده جملات کلیشه ای در کابل .





چند روز به علت فرا رسیدن ماه محرم حسینی از دفتر رخصتی گرفته بودم .




خواستم در عزاداری سید شهدا حسین ابن علی (ع) شرکت کرده تا شاید روح ان شهدا از ما راضی شود .

همچنین باشد تا روح سرگردان بنده هم اندکی از گردباد زنده گی به گوشه ای لنگر اندازد . در اولین شب به دست امده در یکی از مساجد برای عزاداری حاظر شدم . بعد از شنیدن سخنان چند تن از ملایان و مشایخ در اخر مراسم نوبت به اشرف المشایخ رسید . حتی قبل از فراسیدن نوبت جناب جند تن از مرسیه خوانان مراسم خویش را کوته گرفته تا نشاید لحظه ی از لحظات جناب گرفته شود . حتی باشد تا مدت زمان جناب مانند عمر وی طویلتر گردد .
از قضا بنده حقیر هم کاری تا به ان روز از پیش نبرده ، کمر در باز نمودن ذهن بسته تا شاید امشب پندی ، سخنی و .... از دربار اشرف المشایخ به زهن خاک خورده و زنگ زده بنده برسد تا هم خرمایی نوش جان کرده و هم دوشه ای بر گوشه اعمال زخیره کرده باشم . صلواتی و صلواتی و صلواتی فرستاده شد تا قدرتی به بدن جناب اظافه شد و از جای برخواست . از بس دوستداران و عاشقان سیل آسا جاری شده بودند که تا جناب به منظر نرسید فقط بقچه سبز رنگی بیشتر به نظر نمی رسید .
تا اشرف المشایخ پا بر منظر نهاد و صدای صلوات بلند شد بلند شد و بلند شد تا شیخ را به اخرین پله منظر نرساند ارام نگرفت .
با جابجایی و قبا المرتبی و صدا الصافی و بقچه الزیارتی وبسم اللهی و تلاوتی و قراعتی چنان در دل بنده و بیننده گان جای گرفت که هر چه بیشتر گوش شدیم .
بعد از چند صلواتی و بلند و پایین کردن صدا و شروع القصه رفت تا به سرزمین کربلا رسید . توصیفی از میدان جنگ و شجاعت و ترسی از مرگ و وحمی از عزاب خدا به خیمه یزید و یزیدیان رسید . "در خیمه های یزیدیان سرها همه گرم شراب و چشم ها همه محو تماشای فلم های سکسی و اغوش ها لبریز از دلبران زیبا اندام و شیرین سخن " انگه به سوی خیمه های حسین و حسین یان رفت " عاشقان و منتظران شهید شدن با لبان تشنه و با قلبی سر شار از عشق منتظر فردای ارزو ها در هر خیمه جوانان برای شهید شدن و به الله رسیدن لحظه شماری می کردند . در بیرون از خیمه چادری زده تا جوانان و عاشقان برای اماده شدن برون غسلی کنند و خود را پاک سازند و با بدن پاک رهسپار دیار واقعی شوند . بعد از فراغت از حمام خواهران و مادران شانه به گیسوان جوان میزدند و چهره شهید را اماده میساختند"

بنده را از این جمله به تشویش انداخت ، خدایا با لب تشنه و غسل و حمام و .............................در سال های 61 ه ش فلم سکس و...............


نظرات

  1. عیدالقدیر شاکری۱۴ دی ۱۳۸۸ ساعت ۱۱:۳۵

    سلام محبی صاحب!
    ویبلاگ پر محتوی شما را مرور نمودم و از مطالب مندرج غنامند آن مستفید شدم.تمنادارم تا همواره در اندیشه های ناب ذهن شما به روی تشنگان علم و معرفت گشوده باشد. تا بادو چنین بادا! (شاکری)

    پاسخحذف

ارسال یک نظر