نام فلمنامه : غفلت
نویسنده : علی اکبر "محبی"
طرح فلم :
احمد برای خریدن چیزی از خانه اش بیرون می شود . احمد نظر به غفلتی که می کند پیسه اش را از جیبش یک کیسه بور میزند.
سنابس:
احمد که تازه اول صبح است از خانه اش بیرون می شود . با شتاب دروازه حویلی را پشت سرش میبندد و با عجله به طرف سر کوچه روان می شود ، به هیچ چیز اهمیت نمی دهد و بعد از هر چند لحظه دستش را به جیب عقبی پتلونش میبرد و باز به سرعت رفتارش اظافه می کند .
بلاخره به سر کوچه میرسد . عبور و مرور مردم که تازه از خانه های شان بیرون شده اند کم کم اضافه می شوند . احمد به طرف ایستگاه ملی بس میرود ، درایستگاه چند نفر مرد و زن منتظر ملی بس هستند . احمد نیز میرود و در یک گوشه ای از سرک ایستاده می شود ، به اطرافش نگاه می کند . آنطرف سرک دوکانداری تازه کرکره ای دو کانش را بالا می کند و ان دیگری در حالت جاروب کردن پیش روی دوکانش است . و یک زن چادری پوش که دست دختر کوچکی را در دست دارد از پیش روی دوکان در حال عبور است . احمد که یک دستش بالای جیبش است با صدای شخصی که درپهلویش امده به خود میاید ، به ان طرف نگاه می کند ، مرد ژنده پوشی را میبیند که در یک قدمی اش ایستاده است مرد با یک لباس جنده و پاره پاره و چرکین چیز های از احمد میپرسد ، بعد از چند کلمه رد و بدل شدن احمد با نارضایتی از مرد دور می شود. در همین لحظه ملی بس از دور نمایان می شود . همه مردم خودشان را به سرک نزدیکتر می سازد . سرک هم تقریباً از ازدهام موتر های تکسی و شخصی پرشده و برای رسیدن ملی بس ممانعت می کند . بلاخره ملی بس میرسد . احمد که تا ان لحظه از جایش حرکت نکرده بود حرکت می کند و به ملی بس خودش را نزدیک می سازد . با ایستاد شدن ملی بس همه ای مردم به دروازه ملی بس هجوم میاوردند ، احمد نیز خودش را در جمع مردم میاندازد . ان مردم ژنده پوش نیز خودش را به احمد نزدیک می کند . چند نفر از ملی بس پایین می شوند و بلاخره نوبت به بالا شدن می رسد . احمد به زحمت بعداز چند نفر خودش را به داخل ملی بس میرساند و در وقت بالا شدن به داخل ملی بس آن شخص نیز او را کمک می کند . احمد خودش را به داخل ملی بس میرساند و در یکی از چوکی های ملی بس مینشیند . همه مردم بالا می شوند و ملی بس اهسته ، اهسته حرکت می کند . احمد از پشت شیشه ان مردم ژنده پوش را میبیند که تنها در سرک ایستاده است و مقدار پولی نیز در دست دارد . آن مردم تنها مردی بود که ملی بس بالا نشده بود . ملی بس حرکت می کند و احمد از پشت کلکین ملی بس به بیرون خیره شده است . و در چهره اش شادی نمایان است . با صدای کلینر احمد به خودش میاید و از جایش برمیخیزد تا کرایه اش را بپردازد که ناگه متوجه میشود که پول در جیبش نیست .
فلمنامه
سکانس اول :
صحنه اول :
روز ، اول صبح ، بیرونی داخل کوچه
احمد که تازه اول صبح است از خانه اش بیرون می شود . با شتاب دروازه حویلی را پشت سرش میبندد و با عجله به طرف سر کوچه روان می شود ، به هیچ چیز اهمیت نمی دهد و بعد از هر چند لحظه دستش را به جیب عقبی پتلونش میبرد و باز به سرعت رفتارش اظافه می کند .
بلاخره به سر کوچه میرسد.
سکانس اول :
صحنه دوم :
روز ، اول صبح ، بیرونی سرک عمومی
. عبور و مرور مردم که تازه از خانه های شان بیرون شده اند کم کم اضافه می شوند . احمد به طرف ایستگاه ملی بس میرود ، درایستگاه چند نفر مرد و زن منتظر ملی بس هستند . احمد نیز میرود و در یک گوشه ای از سرک ایستاده می شود ، به اطرافش نگاه می کند . آنطرف سرک دوکانداری تازه کرکره ای دو کانش را بالا می کند و ان دیگری در حالت جاروب کردن پیش روی دوکانش است . و یک زن چادری پوش که دست دختر کوچکی را در دست دارد از پیش روی دوکان در حال عبور است . احمد که یک دستش بالای جیبش است با صدای شخصی که درپهلویش امده به خود میاید.
مرد : سلام ...
به ان طرف نگاه می کند ، مرد ژنده پوشی را میبیند که در یک قدمی اش ایستاده است مرد با یک لباس جنده و پاره پاره و چرکین از احمد میپرسد.
مرد : سلام علیکم...
احمد : علیکم بر سلام!
مرد : بیادر اینجه کجاست؟
احمد : چرا نابلد هستی؟
مرد : بله تازه امدم!
احمد : اینجه کارته سه است!
مرد : شما منتظر چی هستید؟
احمد : مه ، مه منتظر ملی بس هستم !
احمد : شهر !
مرد : شهر چی میکنید؟
احمد : برای خرید!
مرد : چی میخرین؟
(احمد که یک دستش را به جیبش میرساند و در حالی که دستش را روی جیبش گذاشته است .)
احمد : تره چی ! اصلاً تو کی هستی که از مه میپرسی ؟ برو بیادر پشت کارت ، برو!
شدن احمد با نارضایتی از مرد دور می شود. در همین لحظه ملی بس از دور نمایان می شود . همه مردم خودشان را به سرک نزدیکتر می سازد . سرک هم تقریباً از ازدهام موتر های تکسی و شخصی پرشده و برای رسیدن ملی بس ممانعت می کند . بلاخره ملی بس میرسد . احمد که تا ان لحظه از جایش حرکت نکرده بود حرکت می کند و به ملی بس خودش را نزدیک می سازد . با ایستاد شدن ملی بس همه ای مردم به دروازه ملی بس هجوم میاوردند ، احمد نیز خودش را در جمع مردم میاندازد . ان مردم ژنده پوش نیز خودش را به احمد نزدیک می کند . چند نفر از ملی بس پایین می شوند و بلاخره نوبت به بالا شدن می رسد . احمد به زحمت بعداز چند نفر خودش را به داخل ملی بس میرساند و در وقت بالا شدن به داخل ملی بس آن شخص نیز او را کمک می کند)
سکانس اول :
صحنه سوم :
داخلی ، اول صبح ، داخل موترملی بس
احمد خودش را به داخل ملی بس میرساند و در یکی از چوکی های ملی بس مینشیند . همه مردم بالا می شوند و ملی بس اهسته ، اهسته حرکت می کند . احمد از پشت شیشه ان مردم ژنده پوش را میبیند که تنها در سرک ایستاده است و مقدار پولی نیز در دست دارد . آن مردم تنها مردی بود که ملی بس بالا نشده بود . ملی بس حرکت می کند و احمد از پشت کلکین ملی بس به بیرون خیره شده است . و در چهره اش شادی نمایان است . با صدای کلینر احمد به خودش میاید)
کلینر : مره بیادر کرایته !
احمد از جایش برمیخیزد تا کرایه اش را بپردازد که ناگه متوجه میشود که پول در جیبش نیست .
نویسنده : علی اکبر "محبی"
طرح فلم :
احمد برای خریدن چیزی از خانه اش بیرون می شود . احمد نظر به غفلتی که می کند پیسه اش را از جیبش یک کیسه بور میزند.
سنابس:
احمد که تازه اول صبح است از خانه اش بیرون می شود . با شتاب دروازه حویلی را پشت سرش میبندد و با عجله به طرف سر کوچه روان می شود ، به هیچ چیز اهمیت نمی دهد و بعد از هر چند لحظه دستش را به جیب عقبی پتلونش میبرد و باز به سرعت رفتارش اظافه می کند .
بلاخره به سر کوچه میرسد . عبور و مرور مردم که تازه از خانه های شان بیرون شده اند کم کم اضافه می شوند . احمد به طرف ایستگاه ملی بس میرود ، درایستگاه چند نفر مرد و زن منتظر ملی بس هستند . احمد نیز میرود و در یک گوشه ای از سرک ایستاده می شود ، به اطرافش نگاه می کند . آنطرف سرک دوکانداری تازه کرکره ای دو کانش را بالا می کند و ان دیگری در حالت جاروب کردن پیش روی دوکانش است . و یک زن چادری پوش که دست دختر کوچکی را در دست دارد از پیش روی دوکان در حال عبور است . احمد که یک دستش بالای جیبش است با صدای شخصی که درپهلویش امده به خود میاید ، به ان طرف نگاه می کند ، مرد ژنده پوشی را میبیند که در یک قدمی اش ایستاده است مرد با یک لباس جنده و پاره پاره و چرکین چیز های از احمد میپرسد ، بعد از چند کلمه رد و بدل شدن احمد با نارضایتی از مرد دور می شود. در همین لحظه ملی بس از دور نمایان می شود . همه مردم خودشان را به سرک نزدیکتر می سازد . سرک هم تقریباً از ازدهام موتر های تکسی و شخصی پرشده و برای رسیدن ملی بس ممانعت می کند . بلاخره ملی بس میرسد . احمد که تا ان لحظه از جایش حرکت نکرده بود حرکت می کند و به ملی بس خودش را نزدیک می سازد . با ایستاد شدن ملی بس همه ای مردم به دروازه ملی بس هجوم میاوردند ، احمد نیز خودش را در جمع مردم میاندازد . ان مردم ژنده پوش نیز خودش را به احمد نزدیک می کند . چند نفر از ملی بس پایین می شوند و بلاخره نوبت به بالا شدن می رسد . احمد به زحمت بعداز چند نفر خودش را به داخل ملی بس میرساند و در وقت بالا شدن به داخل ملی بس آن شخص نیز او را کمک می کند . احمد خودش را به داخل ملی بس میرساند و در یکی از چوکی های ملی بس مینشیند . همه مردم بالا می شوند و ملی بس اهسته ، اهسته حرکت می کند . احمد از پشت شیشه ان مردم ژنده پوش را میبیند که تنها در سرک ایستاده است و مقدار پولی نیز در دست دارد . آن مردم تنها مردی بود که ملی بس بالا نشده بود . ملی بس حرکت می کند و احمد از پشت کلکین ملی بس به بیرون خیره شده است . و در چهره اش شادی نمایان است . با صدای کلینر احمد به خودش میاید و از جایش برمیخیزد تا کرایه اش را بپردازد که ناگه متوجه میشود که پول در جیبش نیست .
فلمنامه
سکانس اول :
صحنه اول :
روز ، اول صبح ، بیرونی داخل کوچه
احمد که تازه اول صبح است از خانه اش بیرون می شود . با شتاب دروازه حویلی را پشت سرش میبندد و با عجله به طرف سر کوچه روان می شود ، به هیچ چیز اهمیت نمی دهد و بعد از هر چند لحظه دستش را به جیب عقبی پتلونش میبرد و باز به سرعت رفتارش اظافه می کند .
بلاخره به سر کوچه میرسد.
سکانس اول :
صحنه دوم :
روز ، اول صبح ، بیرونی سرک عمومی
. عبور و مرور مردم که تازه از خانه های شان بیرون شده اند کم کم اضافه می شوند . احمد به طرف ایستگاه ملی بس میرود ، درایستگاه چند نفر مرد و زن منتظر ملی بس هستند . احمد نیز میرود و در یک گوشه ای از سرک ایستاده می شود ، به اطرافش نگاه می کند . آنطرف سرک دوکانداری تازه کرکره ای دو کانش را بالا می کند و ان دیگری در حالت جاروب کردن پیش روی دوکانش است . و یک زن چادری پوش که دست دختر کوچکی را در دست دارد از پیش روی دوکان در حال عبور است . احمد که یک دستش بالای جیبش است با صدای شخصی که درپهلویش امده به خود میاید.
مرد : سلام ...
به ان طرف نگاه می کند ، مرد ژنده پوشی را میبیند که در یک قدمی اش ایستاده است مرد با یک لباس جنده و پاره پاره و چرکین از احمد میپرسد.
مرد : سلام علیکم...
احمد : علیکم بر سلام!
مرد : بیادر اینجه کجاست؟
احمد : چرا نابلد هستی؟
مرد : بله تازه امدم!
احمد : اینجه کارته سه است!
مرد : شما منتظر چی هستید؟
احمد : مه ، مه منتظر ملی بس هستم !
مرد : کجا میرین؟
احمد : شهر !
مرد : شهر چی میکنید؟
احمد : برای خرید!
مرد : چی میخرین؟
(احمد که یک دستش را به جیبش میرساند و در حالی که دستش را روی جیبش گذاشته است .)
احمد : تره چی ! اصلاً تو کی هستی که از مه میپرسی ؟ برو بیادر پشت کارت ، برو!
شدن احمد با نارضایتی از مرد دور می شود. در همین لحظه ملی بس از دور نمایان می شود . همه مردم خودشان را به سرک نزدیکتر می سازد . سرک هم تقریباً از ازدهام موتر های تکسی و شخصی پرشده و برای رسیدن ملی بس ممانعت می کند . بلاخره ملی بس میرسد . احمد که تا ان لحظه از جایش حرکت نکرده بود حرکت می کند و به ملی بس خودش را نزدیک می سازد . با ایستاد شدن ملی بس همه ای مردم به دروازه ملی بس هجوم میاوردند ، احمد نیز خودش را در جمع مردم میاندازد . ان مردم ژنده پوش نیز خودش را به احمد نزدیک می کند . چند نفر از ملی بس پایین می شوند و بلاخره نوبت به بالا شدن می رسد . احمد به زحمت بعداز چند نفر خودش را به داخل ملی بس میرساند و در وقت بالا شدن به داخل ملی بس آن شخص نیز او را کمک می کند)
سکانس اول :
صحنه سوم :
داخلی ، اول صبح ، داخل موترملی بس
احمد خودش را به داخل ملی بس میرساند و در یکی از چوکی های ملی بس مینشیند . همه مردم بالا می شوند و ملی بس اهسته ، اهسته حرکت می کند . احمد از پشت شیشه ان مردم ژنده پوش را میبیند که تنها در سرک ایستاده است و مقدار پولی نیز در دست دارد . آن مردم تنها مردی بود که ملی بس بالا نشده بود . ملی بس حرکت می کند و احمد از پشت کلکین ملی بس به بیرون خیره شده است . و در چهره اش شادی نمایان است . با صدای کلینر احمد به خودش میاید)
کلینر : مره بیادر کرایته !
احمد از جایش برمیخیزد تا کرایه اش را بپردازد که ناگه متوجه میشود که پول در جیبش نیست .
نظرات
ارسال یک نظر