آب را نادیده ، پا از موزه نکشید!

مطلبی در رابطه به بعضی از پیش آمد ها نوشته بودم که قبل از انتشار باعث بعضی ازدرد سر هایم شد .

یک روز درسی در پهلوی درس مطلبی به ذهنم خطور کرد . قلم گرفته و آنرا به عنوان شات نوت ، در یک ورق کاغذ نوشتم . فردای آنروز وقتی از درس فارغ شدیم استاد بدون مقدمه از من پرسید « وبلاکت را آبدیت می کنی ؟ » گفتم بله کوشش می کنم هفته یک دو مطلب بنویسم ! از این که استادم از وبلاکم سر زده بود خوشحال شدم .
از استادم پرسیدم: کی به وبلاکم سرزدید ؟ گفت : یک بار پشت مطلبی می گفتم ، در گوگل «کابل» نوشتم دیدم در پهلوی دیگر وبلاک ها و سایت ها وبلاک شما هم باز شد . پرسیدم چطور بود ؟ گفت: وقت زیاد نداشتم تا تمام مطالبش را مرورکنم ولی خوب است؛ کوشش می کنم در روز های بعدی هر وقت، وقت داشتم سری بزنم و نظری نیز بنویسم . خوشحال شدم و از استادم خواستم که برای بهبودی وبلاکم و نوشته هایم مرا راهنمایی کند . او نیز قبول کرد . همین طور که باهم صحبت می کردیم از آمریت دیپارتمنت خارج شدیم و بطرف دروازه حویلی میرفتیم که به یاد چند مطلبی افتادم که آنها را تازه نوشته بودم و برای گذاشتن در وبلاکم اماده کرده بودم . از استادم خواستم که نگاهی به نوشته های تازه ام باندازد که هنوز وقت انرا پیدا نکرده ام تا در وبلاکم بگزارم . در بین نوشته هایم همان شات نوتی بود که روز گذشته آنرا نوشته بودم ، آنرا نیز به استادم نشان دادم و از استاد خواستم تا بخواند و نظرش را برایم بگوید تا بتوانم به رهنمایی استاد یکی از نوشته هایم را تزئین کنم استاد بعد از مطالعه گفت : حال که نمی شود شما اول در وبلاکتان بگزارید بعد من نظراتم را مینویسم در ضمن گفت عالی است همین طور ادامه بده و مرا تشویق کرد .
من نوشته ام را گرفته و فردای آنروز مطالبی را که تکمیل کرده بودم در وبلاکم گذاشتم «
گزارشات انترنیوز
» ولی همان شات نوتم به علت تکمیل نشدنش از نشر باز ماند.
روز بعد وقتی وارد دانشکده شدم ، یکی از دوستانم از من پرسید « در وبلاکت چرا چتیات گفتی » پرسیدم چرا خیرت است مه که چتیات نویس نیستم !؟ چی وقت باز کردی ؟ گفت : نه من ندیده ام ولی از زبان بعضی از استادان شنیدم که شما به بعضی از استادان توهین کرده اید .
با خودم گفتم من که چیزی ننوشته ام ؛ یک بار بیاد همان شات نوتم افتادم ؛ ولی من که تا هنوز آنرا در وبلاکم نگذاشته بودم . ناراحت شدم ، رفتم وکه از امردیپارتمنتم بپرسم ولی متاسفانه او نیز گفت که من خبر ندارم . و قضیه ی شات نوتم را نیز خاطر نشان کردم و افزودم که تا هنوز تکمیل نشده و در وبلاکم هم چیزی ننوشته ام و در مطلب نیز هیچ گونه خدای نکرده توهینی به کسی و یا مشکل افرینی دیده نمی شود (انشاالله آنرا هم خواهم گذاشت و تمام شما عزیزان نیز از متن آن مطلب آگاه خواهید شد و در ضمن بعضی دیگر نوشته ها هم زیر دست دارم که با تکمیل شدن آن در وبلاکم خواهم گذاشت ، مخصوصاً در باره ساختمان تازه که برای ما داده شده و ....
از این قضیه چند روز سپری شد ولی من احساس می کردم که بعضی حرف های است ، ولی به من کسی چیزی نمی گوید ، تا این که دو روز قبل آدرس وبلاکم را بعضی از استادانم از من خواستند منجمله امردیپارتمنت ما ، ولی هر وقت از آنها میپرسیدم چطور شده که بعد از دو سال که من این وبلاک را ساخته ام حال از من میخواهین چیزی نمی گفتند و فقط می گفتند که فلان استاد گفته که وبلاک اکبر را بخوانید ویا فلان استاد « این را هم گفته می توانم که همان فلان فلان هم وقت آنرا نیافته تا وبلاکم را بخواند »
چاره ای نیافتم تا این که امروز به ذهنم رسید تا این واقعه را در وبلاکم بگذارم تا دیگران که از واقعه آگاهی ندارند باخبر شوند که هیچ گاوی نزایده و هیچ آبی پاشیده نشده . و خوشحال می شوم که بازدید کننده گان وبلاکم اظافه شود و ازنظریات انان برای بهبودی مطالبم استفاده کنم . خدا خیر بدهد هر کسی را که به دیگران آدرس وبلاکم را میدهد . و یا می گوید که از وبلاک بنده حقیر دیدن کنید . شما هم که آمدید مرا از نظریات سازنده تان محروم نسازید.
یا حق.

نظرات

  1. اگه ای مردم امیتو نمیبودن که آله وضعیت در دانشگاه ها به ای قسم نبود که در هر سمستر روز امتحان چپتر داده شود.

    پاسخحذف
  2. سلام آقای علی اکبر.من به دنبال دانشگاه هنری در افغانستان میشگتم که تصادفا به وبلاگ شما برخوردم.در حال حاضر هم تنها کسی که میتواند مرا کمک کند شما هستن.خیلی خوشحال میشم اگر یک رقمی از دانشگاه خود اطلاعاتی ره در اختیار من قرار بتن.واقعا ممنونتان میشم.من آدرس ایمیل خود و لینک وبلاگ خوده برایتان می مانم که اگه شد و خواستن مره کمک کنن.تشکر

    پاسخحذف

ارسال یک نظر