سهراب سپهری

وقتی سخن از شعر سپید می شود اشعار سهراب سپهری در ذهنم ترسیم می شود . خط های نیمه ، خط های کوتاه و بلند ؛ مصرع های که گاه برای درک مفهوم آن مجبور چندین بار روی پرده چشمانم ظاهر سازم و آنگاه لبخندی از روی دیر فهمی خود و عقاید شاعر بر لبانی که هنوز نمی آخرین بار زبانم با هر بار تکرار واژه ها نقش می بندد . امروز در حالی که با اوراق کتابها ذهنم را مشغول می کردم دستانم لای کتابی را باز کرد که در صفحه مورد علاقه ام ( صفحه طرف چپ و زمختی کتاب ، صفحه ی که از آغازین سالهای آشنای ام با قلم و کتابچه و کتاب مورد علاقه ام بود و تنها روی آن مینوشتم و بار ها مورد سرزنش مادرم قرار می گرفتم « که چرا یک صفحه را صاف گذاشته و درصفحه بعدی نوشته ام » ) در این صفحه ی از کتاب یک بیت شعر سروده و نگاشته شده بود . در تاریکی بی آغاز و پایان دری در روشنی انتظارم رویید . و باز هم همان تکرار ها ، تا مفهوم شعر ادراک شد. به سراغ جلد کتاب رفتم . بله حدسم درست بود « سهراب سپهری ؛ هشت کتاب » باخودم فکر کردم شاعران عجب دنیار و استقلالی دارند . دنیای که تمام دیوار ها را شکستانده و به آزادی رسیده اند . نه زیر بار منطق می روند و نه پایبند ادربیات اند . هرچه هوس کرده می سرآیند و آنرا در پوشه ی بنام الهام کادو کرده و آنرا اشرف المثال ، خالق الخیال و بانی الابیات ادب مینامند .

نظرات