رمان ( من )

هوای خانه خفقان آور است. سکوت بر همه جا سایه افگنده، دیوار های خانه با سیاهی که از دود غلیظ تنور همه روزه رنگینتر می شود در زیر نور تک پنجره ی که بسوی اسمان دهان کشوده است چهره های متفاوتی از خود به نمایش میگذارد. هر چند یک بار گردخاک های ریز و کوچکی همراه با نسیم خنک از دریچه به داخل خانه شده و به اطراف پراگنده می شوند . دهنه تنور که وظیفه ناف خانه را به عهده دارد وحشتناکتر ازهمیشه دهن باز کرده و سیخی که این دهن را به دوطرف وصل کرده چاینک بزرگی به رنگ دیوار های خانه را در خود اویزان ساخته است . یک مجموعه ی از یک رنگی را در خانه میتوان دید دیوار ها ، دهنه دریچه ، تنور ، چاینک و تمام لوازمی که می شود به سختی شکل اصلی انرا در چشم مجسم کرد . همه تاریک و سیاهند . در گوشه ی خانه زنی منتظر نشسته ، در نور کمرنگ دریچه تنها شبهی از زن با چشمانی که در تاریکی میدرخشد بیشتر نمایان است . درخشش چشمان زن تنها نشانه ی از یک موجود زنده است که بندرت باز و بسته می شود . در سکوت مرگ بار زن حرکتی بخود نمی دهد گویا با ساختن چنین فضا زن دست داشته و نمی خواهد مخلوق ساخته و پرداشته خویش را به کام نابودی بکشاند .
***************************************
امسال هوا زودتر از هر سال دیگر سرد شده. نیمی از برگ های درختان هنوز تسلیم فصل خزان نشده و سبزی خویش را حفظ کرده است . ولی سردی هوا مجال زندگی طلائی را از برگ ها گرفته و نیمی از برگ های که با باد خزانی سرنگون می شوند هنوز دوران سرسبزی اش را بپایان نرسانده است.
دره کجاب که از دوطرف با کوه سرخی و اسپی (1) احاطه شده با دریای کوچک مارپیچ امتداد دره را به نمایش می گذارد، در این فصل از سال این دره تماشائی تر از دیگر فصول سال است . در این فصل و زمان دره کجاب مانند هر سال دیگر میزبانی خوشته های طلائی رنگ گندم للم (1) است . دهقانان برداشت های که از دورترین تبه های اطراف این دره را در فصل بهار کاشته است را در گاینده (2) بالای الاغ از کوه سرخی بطرف خرمجوی (3) شان در حال آوردن هستند.
******* ********************************
باد اهسته وبا نرمی از لابلای خوشته های گندم چپر(4)شده عبور میکرد . صادق با چهره ای خسته و افتاب خوده اش با چشمانی که بیشتر انرا پندیدگی پشت چشم پوشانیده هر از گاهی قطرات عرقی که ازلابلای ابروان پراگنده و بلندش سرازیر میشد را با پشت استینش پاک می کرد .او در حالی که خود را بصورت قوسی ایستاده با اشتیاق و متداوم شاخی را در نرمه های کاه و گندم فرو میبرد و انرا به سوی اسمان پرتاب می کرد. توته های ریزخوشه در زیر نور اسمان با هر باری که توسط شاخی بلند می شود به رنگ های رنگین کمان برقک میزند.
صادق امسال چندان حاصلی از للم نگرفته بود از همه زودتر للم هایش را از کوه جمع آوری کرده بود. شاخی اش را ستون ساخته و برای چند لحظه ی به ان متکی شد تا مقداری خستگی اش را رفع کند . با یک دست شاخی را محکم گرفت و با دست دیگر کمرش را که از فرط قوسی که به حالت عادی باز گشته بود گرفت و به نقطه ی نامعلومی به دور ترین نقطه غروب خیره شد. بخاری که از دو شگاف بینی اش بسرعت وپشت سر هم بیرون میامد خسته گی را ثابت می کرد.چشمانش را غباری از ابر سرما و نگرانی که در اعماق ان نهفته بود پوشانیده بود. مردمک چشمانش هرلحظه کوچک و بزرگ می شد گویا در معرض روشنی نامعلوم و ناپایداری قرار گرفته باشد.
پوست دستانش که با ضربان سرما و گرمای زنده گی آشتی کرده بود چنان مقاوم و زخیم شده که هیچ ضربه ی تیغی به ان اثر گذار نبود. او با قد میانه و با موهای از تح تراشیده دستمالی را بدور سرو دهنش پیچانیده بود. دستش را از کمر برگرفت و گوشه ی از دستمال را از دهن دور ساخت . شاخی از دستش مدون مقصد رها شد، بدورش چرخید و بطرف پلوان حرکت کرد ، در لبه ی پلوان نشست و نیمی از بوت های که از توپ موتر بصورت کرمچی ساخته شده بود را از پلوان بیرون گذاشت و با پاشنه پا روی دو پا نشست . دست در جیب واسکت برکش (1) کرد و قوطی نصوارش را بیرون اورد ، شیشه قوطی را در پهلوی راستش مالید تا شفاشتر شود و به صورتش نگاهی انداخت . از پشت شیشه دایره ی شکل قوطی نصوار که از بس کهنه شده بود وسط ان از خشهای کوچک پوشانیده و تصویر را محو نشان میداد . لب هایش را از هم کشود و به طرف دندان هایش نگاهی کرد. زردی دندانها و لکه های تار نمای نارنجی رنگی که به سختی می شود از پشت شیشه تشخیص داد در چهار دندان بزرگ پیشرو در اولین نگاه توجه او را جلب کرد . در حالی که به شیشه خیره شده بود بدون انکه لبهایش به هم بسته شود چیزی زیر زبان گفت و هر دو لب را به هم بست و داخل لب ها را به دندانها و بیره ها مالید و با زبانش به دندانها سائید تا دندانش را پاک کند و مقداری ابی در دهن جمع کردن و با شستشوی دندانها از لای دندانهایش با فشار به بیرون پرتاب کرد. با دست چپ خاک ها و کاه های پتلون برکش را از زانو به بالا پاک کرد و کف دست را به ان مالید . مقداری از نصوار را از قوطی خارج کرد و به کف دست چپ در زیر زبانش جای داد . قوطی نصوار را در جیب گذاشت و باز در فکر فرو رفت.
----------------------------------------------------
(1) سرخی و اسپی = نام دو کوهی است که در منطقه «اوغجم» کجاب موقعیت دارد و بصورت شرق و غرب دره و به سمت شمال و جنوب امتداب یافته است.
(2) گاینده = جالی که توسط ریسمان ساخته شده ، در دوطرف ان به دو چوب به درازای دومتر بسته شده و برای انتقال علف ، بوته (خارها و گیا های که برای سوختاندن از ان استفاده می شود ) از ان استفاده می شود.
(3) خرمجوب = خرمن جای = زمین همواری که برای جدا کردن دانه های گندم از خوشته هایش استفاده می کنند.
(4) چپر = مقدار چوب های تاریک که یک جا شده و یک دوشکی به اندازه 3 /2 متری را ساخته شده و به حیواناتی چون گاو و الاغ میبندند و بالای خوشته های گندم میکشانند تا خوشته ها به توته های کوچک تبدیل و گندم از ان جدا شود.
ادامه دارد.

نظرات