قسمت چهارم «نامه ای به پدر»

افلاطون ، سقراط ، ارسطوی، انشتین و... پیامبر من . خود بیگانه شدی و... آنقدر برای بهتر زنده گی کردن من زحمت کشیدی تا دید من از جهان وسیع گردد و انچنان دنیارا ببینم که باید دید. صد ها بار از لذت بخشترین لحظات زنده گی ات گذشتی .بهترین داشته هایش را وقف یک لحظه رضایت من کردی و صد ها راه را بخاطر من پیمودی . و صد ها راه را بخاطر من ترک کردی . اگر من نبودم امروز افلاطون عصر خود بودی شاید هم بزرگترین ریکاردهای جهان را بسته بودی و نامت در سرخط کتاب گینس زیبائی بخش مطالب ان بود. تنها توئی که حاضر شدی برای راه یابی به قلب کوچکی از تمام خواسته های قلبت بگذری، پشت پا به دنیا زنی وتمام توانت را صرف ساخت خانه کوچکی کنی. تا شاید بعد از هفته ها و ماه ها و یا شاید هم تا زمانی که آن قلب کوچک را عالمیان لگدمال کند بر سر مزارت آید و یک سوره حمد و چند صلواتی برای رضای خدا نثار کند. روزها را درگرمترین درجات و شب ها را با تمام سردی هایش بامشقات و زحمات کوشیدی، وانگه پاسخ تمام اندوخته هایت را کودکی با پنج افغانی با دوله آبش که خاک های نوشته روی سمنت ترک خوده ات را می شوید میدهد. مرا ببخش پدر که در همه خوشبختی هایت را برایت بستم و ترا از بلند ترین قلعه ها به پائین انداختم. دروازه امید ها و ارزوهایت را بستم و مسیر زنده گی ات را به کلبه نحالی خود کشاندم. ان قدر زحماتی که برای من کشیدی و انقدر زجر های را که برای من متقبل شدی و انقدر کوشش های که برای تربیه و بزرگ شدنم کردی اگر برای خود میکردی امروز تنها در قلب کوچک من نه بل در قلب جهانیان زنده بودی . مرا ببخش پدر که باامدنم و با گریه هایم قلوب جهانیان را از تو گرفتم و ترا مجبور ساختم تا از تمام عالم و قلوب صد ها نسل بعد از من و خودت تنها یک قلب کوچکی را انتخاب کنی. امروز این قلب کوچک تنهاست و برای یکجا شدن با خالق خود میتپد. دیگر طاقت دوری را ندارد، درس هایت فراموشش شده ، دیگر توان حرکت را بدون حرکت دهنده ندارد. جایت خالیست ، خلای تو را هیچ یک نمیتواند ببیند . کسی حاضر نیست تا بسترخالی ترا از صفحه چشمانم ببیند.

نظرات