دایکندی ، مهد تمدن من؟


بگذارید والدینم مرا لت و کوب کند، بگذار برای گریز و زیربار نرفتنم بصورتم سیلی بزنند تا به اندازه هر ضربه آن ارزش دوست داشتن و مهر ورزیدن را بیاموزم.
بیزارم از تمدنی که بگذارم پدر و مادرم در حالت پیری برای من نان آور شود تامن بتوانم آخرین استایل روز را با رنگ کردن موها وتابدادن لبه های پیراهنم به نمایش بگذارم.
نمیخواهم تمدنی را که با ازدواجم، والدینم را در سحرای غربت و تنگ دستی رها سازم.و تنها هدیه ام قروض محفل عروسی ام برای والدینم باشد.
نخواستم تمدنی را که تنها با استفاده از لهجه آن دانشمند و انسان قرن معرفی شوم.(آن هم از نظر خودم تا دیگران)
میپسندم برگ های غیغوی را که پوست صورتم را بیازارد تا ساندویچی که انسان بودم را زیر سوال ببرد.
میپسندم چاکه ی خاک الود صحرای را تا اناناس و ذغال اخته ای که بیش از نصف دست مزدم را ناحق از من بزداید.
میپسندم بزر، کوکنار را حتی اگر بزرگترین تولید کننده ان در جهان شناخته شوم تا استعمال آن.
تمام حاصلاتم از مهد تمدن همان نیمه سواد ابتدائی است؟ یا انگشت شماری ازمتخصصینی که بعد از چهل سال بدست اورده ام.
بیش از سه ملیون یکجا شدیم و کوشیدیم تا از مهد تمدن استفاده کنیم تا نسل های اینده خود را از پشت کوهای سرد و بی اب و علف که قربانی عصر خویش گردیده است به جهان و جهانیان به عنوان یک انسان بقبولانیم که دیگرما، مجرم نژادی خویش نیستیم.
تا هنوز چه مقدار جوان باسواد از مهد تمدن تقدیم جامعه کردیم؟ یک هزار؟، دوهزار؟ یا ده هزار؟ ایا ارقام جوانان متخصص ما بیشتر است یا جوانان معاد ما؟
تجربه نشان داد که ده ها سال درس و تعلیم در مهد تمدن(بهتراست بگویم گودال نژاد پرستی) بیشتر از یک سال تعلیم در محرومترین ولایت کشورم(دایکندی) دست آورد نداشت.
تجربه نشان داد سرخی سیلی پدر بیشتر محبش را در دل ما جایگزین کرده تا رفا و آسایش تقلیدی مهد تمدن.
تجربه نشان داد همان زبان کهنه ، دورافتاده و ترقی نیافته به شناخت-هویت ما تاثیرگذار شد تا لهجه مهد تمدن که شناخت وابسته بودن و مهر دیگران را در جبین داشتن.
تجربه نشان داد که حق خویش را با خون جوانان میتوان بدست آورد نه از طریق متکی بودن به دیگران و تملق.
اگر شناخت من ان تمدن پشت ویترین های دیگران باشد و اگر مترقی بودنم استفاده از واژه گان و لهجه های دیگران باشد؛
دیگر ...



نظرات